گل من محمد امینگل من محمد امین، تا این لحظه: 18 سال و 14 روز سن داره

همه وجودم امین جان

عاقبت حرف گوش نکردن

1394/5/3 13:00
نویسنده : مامان فهیمه
654 بازدید
اشتراک گذاری

امین جون مدتی بود که اصرار بابا می کردی که آروم رانندگی کنه و تو هم با اسکیت پشت ماشین رو بگیری و همراه ماشین حرکت کنی. هرچی بابا هادی می گفت که این کار خطرناکه گوش نمی کردی تا اینکه دو هفته پیش بابا رفته بود تلویزیون قدیمی رو ببره سمساری ولی کنترل تلویزیون رو فراموش کرده بود زنگ زد و گفت که تو کنترل رو ببری پایین، تو هم از خدا خواسته اسکیتت رو پوشیدی و گفتی من می خوام با بابا برم اسکیت بازی (البته پشت ماشین) عصبانی با بابا تا سمساری رفته بودی و خدا رو شکر هیچ اتفاقی هم نیفتاده بود. موقع برگشتن به خونه سوار ماشین می شی و بر می گردین. اما وقتی می رسین خونه بابا که دوست داشته به قول خودش تو رو بیشتر خوشحال کنه میگه تا آخر بلوار می خوای باز هم بری پشت ماشین خطا تو هم خوشحال و خندون میری پشت ماشین رو می گیری ولی متأسفانه بدجور می خوری زمین غمگین (تو می گی که بابا هادی سرعتش رو زیاد کرده بابا هادی میگه که تو پات لیز خورده سرعت من همون 20 کیلومتر بوده) خلاصه زنگ زدین من با دفترچه و کفش اومدم با هم رفتیم درمانگاه پاهات و سرشونت رو پانسمان کردن و آقای دکتر گفت که تا 12 شب بهش مایعات بدید اگه حالش بد نشد نیازی نیست از سرش عکس بگیرین در غیر اینصورت باید از سرش عکس بگیرین که خدا رو شکر چیزیت نشد و الان هم حالت خوبه. این هم عاقبت بچه ی حرف گوش نکن.شاکی 

این هم عکس های نماز خوندنت چون نمی تونستی پاهات رو خم کنی روی میز نماز می خوندی بوس البته هر روز فقط یک وعده از نمازت رو می خونی بیشتر ظهر یا مغرب رو می خونی خندونک

 

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

الهام
3 مرداد 94 16:25
الهی من فدای اون نماز خوندنت پسر جان من بچه هایی رو که برای برقراری ارتباط با خدا تلاش میکنند و حتی تو یک همچین موقعیت هایی باز هم به یاد خدا هستند، خیلی خیلی دوست می دارم خدا رو شکر که چیزی نشده و فقط زخم سطحی بود نگران نباید فهیمه جان گاهی اوقات برخی درس عبرت ها جز با تجربه کردنش، به دست نمیاد ایشالا که امین جان پس از این به حرف مامانش گوش بده
مامان فهیمه
پاسخ
الهام جون امین، بدون اینکه من براش توضیح بدم اعتقادات خاص خودش رو داره تو این زمینه من هم از این بابت خوشحالم واقعا، الهام جون تجربه سخت به دست میاد. امین هم باید یه چیزایی رو تجربه کنه و یه چیزایی رو هم ما بهش یاد بدیم تا اون هم این مسیر را طی کنه
مامان زهره
4 مرداد 94 9:57
وای سلام فهمیه جون خدا رو به خیر گذشت خیلی ناراحت شدم تو رو خدا نزار دیگه این کار خطرناک رو انجام بده ای دون چه نماز هم میخونه بهت تبریک میگم فهمیه جون بابت این پسر خوب ونمازخونت براش بهترین ها رو آرزومندم دوستتون دارم مراقب خودتون باشید
مامان فهیمه
پاسخ
سلام زهره جون ممنون از ابراز همدردی عزیزم نه دیگه خودش گفت دیگه امکان نداره این کار رو انجام بدم ممنون از دعای خیرتون
فاطمه^فائزه
4 مرداد 94 14:41
ای واااااای آخ آخ آخ مواظب باش امین جان خدا بهت رحم کرد...
مامان ترنم
5 مرداد 94 8:15
خدا رو شكر به خير گذشته. من كه خيلي از اين حركت كه بعضي‌ها تو خيابون مي‌كنن مي‌ترسم. . البته ديگه تجربه خوبي شده براي امين جون كه بيشتر به حرف پدر و مادرش گوش بكنه.
مامان فهیمه
پاسخ
آره تجربه ی تلخی بود. ولی خدا رو شکر به خیر گذشت.