عاقبت حرف گوش نکردن
امین جون مدتی بود که اصرار بابا می کردی که آروم رانندگی کنه و تو هم با اسکیت پشت ماشین رو بگیری و همراه ماشین حرکت کنی. هرچی بابا هادی می گفت که این کار خطرناکه گوش نمی کردی تا اینکه دو هفته پیش بابا رفته بود تلویزیون قدیمی رو ببره سمساری ولی کنترل تلویزیون رو فراموش کرده بود زنگ زد و گفت که تو کنترل رو ببری پایین، تو هم از خدا خواسته اسکیتت رو پوشیدی و گفتی من می خوام با بابا برم اسکیت بازی (البته پشت ماشین) با بابا تا سمساری رفته بودی و خدا رو شکر هیچ اتفاقی هم نیفتاده بود. موقع برگشتن به خونه سوار ماشین می شی و بر می گردین. اما وقتی می رسین خونه بابا که دوست داشته به قول خودش تو رو بیشتر خوشحال کنه میگه تا آخر بلوار می خوای باز هم بری پشت ماشین تو هم خوشحال و خندون میری پشت ماشین رو می گیری ولی متأسفانه بدجور می خوری زمین (تو می گی که بابا هادی سرعتش رو زیاد کرده بابا هادی میگه که تو پات لیز خورده سرعت من همون 20 کیلومتر بوده) خلاصه زنگ زدین من با دفترچه و کفش اومدم با هم رفتیم درمانگاه پاهات و سرشونت رو پانسمان کردن و آقای دکتر گفت که تا 12 شب بهش مایعات بدید اگه حالش بد نشد نیازی نیست از سرش عکس بگیرین در غیر اینصورت باید از سرش عکس بگیرین که خدا رو شکر چیزیت نشد و الان هم حالت خوبه. این هم عاقبت بچه ی حرف گوش نکن.
این هم عکس های نماز خوندنت چون نمی تونستی پاهات رو خم کنی روی میز نماز می خوندی البته هر روز فقط یک وعده از نمازت رو می خونی بیشتر ظهر یا مغرب رو می خونی