گل من محمد امینگل من محمد امین، تا این لحظه: 18 سال و 25 روز سن داره

همه وجودم امین جان

و باز هم چشمها را باید شست...

1392/12/21 13:18
نویسنده : مامان فهیمه
431 بازدید
اشتراک گذاری
 
شاید کلاسی که ما در آن درس می خوانیم از این هم ویران تر باشد

 

شاید پای پوشی که با آن می خواهیم در صراط مستقیم قدم بر داریم از این هم کهنه تر باشد

 

شاید آب
گوارایی که می نوشیم از این هم کثیف تر باشد

شاید باری که بر دوشمان است از این هم سنگین تر باشد

شاید صفای کودکیمان را اینجا، جا گذاشته ایم

شاید مردم نتوانند از پشت شیشه های غبار گرفته ی

 ماشین هایشان، زیبایی و طراوت نوجوانیمان را ببینند

شاید آنچه در دنیا می جستیم از این هم بی ارزش تر بود

و شاید کودکی و پیریمان را اندوهی چنین فرا گرفته باشد

چشمها را باید شست...

جور دیگرباید دید...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (7)

سنا
21 اسفند 92 16:28
خیییییلییییی جالب بوووووود...ممنون
مامان فهیمه
پاسخ
ممنون سنا جون
مامان ایمان جون
23 اسفند 92 21:20
وای اشکم دراومد چقدر سخته , خدا به همه ی اونایی که یه وضع اینجوری دارن صبر بده و کمک کنه فهیمه جون , ممنون که ما رو یاد داشته هامون انداختی
مامان فهیمه
پاسخ
خواهش می کنم عزیزم
مامان نازنین جون
25 اسفند 92 9:48
خیلییییییییییییییییییییییییی زیبا بودولی خواهــــــــــــــــــــــر اشکمون رو در آوردی
مامان فهیمه
پاسخ
ببخشید گلم
الهام مامان علیرضا
25 اسفند 92 18:48
چشم ها ر باید شست جور دیگر باید دید
مامان حسین جون
25 اسفند 92 19:27
خیلی زیبا و قشنگ بود موافقم باهات " جور دیگر باید دید.."
مامان حسین جون
25 اسفند 92 19:28
روزهای آخر اسفند روزهای آخر اسفند فکر می کنم به دخترکان کبریت فروش شهر. روزهای آخر اسفند فکر می کنم که تا چند بهار دیگر در این دنیا هستم. روزهای آخر اسفند فکر می کنم به غم پنهان پشت چهره عمو نوروزها. روزهای آخر اسفند فکر می کنم به آدم هایی که روی در نقاب خاک کشیدند. روزهای آخر اسفند فکر می کنم به شرمندگی یک پدر برای خرید لباس نو. روزهای آخر اسفند فکر می کنم به کفش های کهنه ای که بعد از عید هم پوشیده می شوند. روزهای آخر اسفند فکر می کنم به جای خالی پدر بزرگ بر سر سفره عید. روزهای آخر اسفند فکر می کنم به سال نو و غم های کهنه آدمها که کاش نماند (منبع:http://bazmiliya.blogfa.com)
الهام مامان امیر علی جون
10 اردیبهشت 93 14:30
اشکم در اومد فهیمه جون چقدر غافلیم از اطرافمون/ البته خودم رو میگم/اندکی تامل/
مامان فهیمه
پاسخ
آخی عزیزم قصدم این نبود که اشک شما رو دربیارم ببخشید.