انجیره
جمعه هفته گذشته با خاله سحر و بیتا رفتیم انجیره باغ یکی از دوست های خانوادگی خاله اینا به امین خیلی خوش گذشت چون اونجا پر از قورباغه های کوچولو بود.امین هم یه بطری آب معدنی پر کرده بود از این قورباغه ها و می خواست با خودش بیاره ولی من اجازه ندادم.
این هم عکس خاری که گل های زیبایی داشت.
گل زیبایی در کنار گل های زیبای شقایق
این هم گلی که امین از جلوی آپارتمان کنار مدرسه برای روز مادر برای من چیده بود و با یک نقاشی آورد بهم داد. بهش میگم مامان نباید این کار رو می کردی اونا این گل ها رو جلوی خونشون کاشتن که خونشون زیباتر به نظر برسه میگه مامان اشکال نداره خیلی زیاد داشتن با یه دونه که خونشون زشت نمیشه. میگم خب اگه هر کدوم از بچه های مدرسه بخوان یه دونه از این گلا رو بچینن که دیگه چیزی برا خودشون نمی مونه . می خنده میگه مامان اشکال نداره.
پا به پای کودکی هایم بیا
کفش هایت را به پا کن تا به تا
قاه قاه خنده ات را ساز کن
باز هم با خنده ات اعجاز کن
پا بکوب و لج کن و راضی نشو
با کسی جز عشق همبازی نشو
بچه های کوچه را هم کن خبر
عاقلی را یک شب از یادت ببر
خاله بازی کن به رسم کودکی
با همان چادر نماز پولکی
طعم چای و قوری گلدارمان
لحظه های ناب بی تکرارمان
مادری از جنس باران داشتیم
در کنارش خواب آسان داشتیم
یا پدر اسطوره دنیای ما
قهرمان باور زیبای ما
قصه های هر شب مادربزرگ
ماجرای بزبز قندی و گرگ
غصه هرگز فرصت جولان نداشت
خنده های کودکی پایان نداشت
هر کسی رنگ خودش بی شیله بود
ثروت هر بچه قدری تیله بود
ای شریک نان و گردو و پنیر!
همکلاسی! باز دستم را بگیر
مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست
آن دل نازت برایم تنگ نیست؟
حال ما را از کسی پرسیده ای؟
مثل ما بال و پرت را چیده ای؟
حسرت پرواز داری در قفس؟
می کشی مشکل در این دنیا نفس؟
سادگی هایت برایت تنگ نیست؟
رنگ بی رنگیت اسیر رنگ نیست؟
رنگ دنیایت هنوزم آبی است؟
آسمان باورت مهتابی است؟
هرکجایی شعر باران را بخوان
ساده باش و باز هم کودک بمان
باز باران با ترانه، گریه کن !
کودکی تو، کودکانه گریه کن!
ای رفیق روز های گرم و سرد
سادگی هایم به سویم باز گرد!