جنگل پالایشگاه
امین جون روز جمعه با دوستت آقا سینا که تازه باهاش آشنا شدی بازی می کردی که بابا هادی تصمیم گرفت ما رو ببره بیرون. از اونجایی که دوستم بهار تازه از ترکیه اومده بود و با من قرار گذاشته بود عصر تو پارک همدیگرو ببینیم. باهاش تماس گرفتم و دعوتش کردم برا ناهار با ما بیاد بیرون ایشون هم قبول کردن و همه با هم رفتیم جنگل پالایشگاه. یکم جلوتر از خودمون یه آقایی شعبده بازی می کرد رفتی ببینی که خوشبختانه دوستت آقای حسین رحیمی رو پیدا کردی و خوشحال و خندون اومدی پیش ما که دوستم رو پیدا کردم . تا عصر با دوستت بازی کردی و ما هم خوشحال از اینکه همبازی داری تا شب نشستیم.
قربونت برم با اون ناز و اداهای دخترونت
هستی خانم خواهر آقا حسین که خیلی شیطون بود و می گفت از پسرا بدم میاد. همش دنبال شما دو تا بود تا یه جورایی اذیتتون کنه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی