یک روز بدون کیف
روز دوشنبه،روز بدون کیف بود. امین جون هم تا می تونست با خودش اسباب بازی و خوراکی به جای
کتاب و دفتر به مدرسه برد.
پوست های گردو جهت درست کردن خارپشت
کیک رو داخل سرویس جا گذاشته بود. ظرف میوه ها رو هم دست نزده برگردوند. فقط لقمشو خورده بود
این هم به خاطر اینکه صبحانه رو نخورد گفت می خوایم صبحانه رو با بچه ها تو کلاس بخوریم. (خیلی
زحمت کشیدی مادر،یه وقت دل درد نگیری این همه می خوری)
این هم مشق نوشتن به روش امین جون
کارت های گل پسر
کارت های خودم دوران راهنمایی (معلم ادبیات خانم کشمیری)
معلم ریاضی خانم سپاهی
اولیـــن روز دبستــــان
اولین روز دبستان بازگرد
کودکیها شاد و خندان بازگرد
بازگرد ای خاطرات کودکی
بر سوار اسب های چوبکی
خاطرات کودکی زیبا ترند
یادگاران کهن مانا ترند
درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
درس پند آموز روباه و خروس
روبه مکار و دزد چاپلوس
کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است
با وجود سوز و سرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن می درید
تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبرا می شدیم
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفترهامان به رنگ کاه بود
مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جاروی بابا روی برگ
همکلاسی های من یادم کنید
باز هم در کوچه فریادم کنید
همکلاسی های درس و رنج و کار
بچه های جامه های وصله دار
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش می شد باز کوچک میشدیم
لااقل یک روز کودک میشدیم
یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش
ای معلم نام و هم یادت به خیر
یاد درس آب و بابایت به خیر
ای دبستانی ترین احساس من
باز گرد این مشق ها را خط بزن