پشت در موندن مامان و بابا
امین جون پنج شنبه گذشته با هم رفتیم خونه ساره جون (دختر عمه ی امین که طبقه پایین آپارتمان خودمون
هستن) تا آقا مجتبی گوشی منو درست کنه بعد از خوردن یک فنجان چای با ساره جون و بابا
هادی رفتیم خرید شما و آقا مجتبی هم خونه موندید (چون ساره جون اینترنت نامحدود داره می
خواستی بازی دانلود کنی) بعد از اینکه برگشتیم ساره جون پیشنهاد داد که شام بریم پایین با هم باشیم من هم اومدم خونه سالاد درست کردم و رفتیم پایین با هم شام خوردیم. موقع رفتن شما
گفتی کسی کلید نیاره من میارم ما هم از همه جا بی خبر کلید نبردیم. بعد از شام گفتی من می خوام برم
خونه حوصلم نمیشه اینجا بشینم می خوام برم فیلم ببینم. من و بابا هادی هم اصلا
یادمون نبود که کلید نداریم ساعت 1:30 تلفن کردی که من میخوام بخوابم شما نمیاید بالا من هم بهت گفتم
نه شما برو بخواب ما هم میایم. بعد از ربع ساعت یادم اومد که کلید نداریم سریع اومدیم بالا ولی
خیلی دیر شده بود خوابیده بودی. نیم ساعت تموم پشت در بودیم هر چی تلفن کردیم
و در زدیم جواب ندادی بابا هادی رفت از طریق کانال کولر صدا زد بازم بیدار نشدی. ساره جون گفت بریم
خونشون بخوابیم ولی من گفتم تا صبح پشت در میشنم شاید امین نصف شب بیدار شه و بترسه. بعد مجبور
شدیم به آقای کلید ساز زنگ زدیم که ایشون هم فرمودند باید آژانس بگیرید بیاید دنبالم یکی از همسایه ها هم شهادت بده که اونجا خونه ی شماست بعد هم منو برسونید 70000 هزار تومان ناقابل هم میگرم. خلاصه آقا مجتبی رفت هرچی کلید داشت آورد و بعد از امتحان کردن پنجمین کلید در باز شد ما هم خوشحال خوشحال ولی چشمتون روز بد نبینه حالا کلید از داخل قفل بیرون نمیومد. خلاصه با
هزار ترفند آخر ساعت 2:40 کلید رو از داخل قفل درآوردن.
این هم گل پسر ما در خواب ناز
من فکر میکنم که من بی گناهم .فکر کنم مقصر اصلی امین جون یا بابا هادی باشه شما چی فکر می کنید؟
همین جا از آقا مجتبی (فرشته نجات) هم تشکر میکنم. در ضمن من هم در حق ایشون یه لطف کردم و یه شغل آبرومندانه (به قول خودشون) بهشون یاد دادم.
صبح که از خواب بیدار شدی جریان شب قبل رو برات تعریف کردم. گفتی اصلا تقصیر من نبوده می خواستین وقتی زنگ زدم بیاید بالا خودتون گفتین برو بخواب ما هم میایم. (حرف حساب که جواب نداره)