عید قربان و تولد امین جون
عید قربان رفتیم خونه آقا جونینا (پدر خودم). صبح قبل از اینکه آقای قصاب بیاد امین و محمد و مهدی با گوسفندا
بازی می کردن هر چقدر سعی کردیم ازشون عکس بگیریم نشد چون گوسفندها با اینکه پاشون بسته بود حمله
می کردن. بعد از اینکه گوسفند ها رو سر بریدن امین شاخ قوچ ها رو برداشته بود و تمیز می کرد می خواست
بیاره خونه ولی خاله فرزانه مانع شد و گفت که کثیفه اون هم راضی شد و شاخ ها رو انداخت داخل سطل آشغال
بالاخره بعد از پنج ماه تأخیر موفق شدیم برا امین جون تولد بگیریم. از چند روز قبل بدون اینکه امین و بابا هادی
بفهمن با خاله سحر برا امین کیک سفارش دادیم. امین تا لحظه ای که بهش گفتم برو لباست رو عوض کن تولد
داریم نمی دونست که تولد خودشه وقتی فهمید خیلی خوشحال شد و گفت ( مامان خیلی دوست دارم می خواستی منو خوشحال کنی ) قربون پسر قدردانم برم من
این هم دو تا از عکس های امین گلی بقیه عکس ها تو گوشی خاله بود نتونستم ازش بگیرم هر وقت به دستم رسید میزارم.