امین میگه:...
امین میگه: مامان من می خوام در آینده با طناز ازدواج کنم.
من میگم: دوسش داری؟
امین میگه: آره خیلی باحاله، الان باهاش بازی می کنم وقتی بزرگ شدم باهاش ازدواج می کنم البته اگه خاله راضی باشه.
طناز خانم عزیز خاله
امین میگه: مامان من برم پایین با نازنین و نگین بازی کنم؟
من میگم: نه تا امتحانات تمام نشه نمی تونی بری پایین.
امین میگه: ای خدا از دست شما چه کوفتی کنم، کوفت بادمجون کنم؟ (کلمه های جدید که از بچه
های مدرسه یاد گرفته)
امین میگه: مامان کدوم شغل ها درآمد بیشتری دارند.
من میگم: دندونپزشکی
امن میگه: خب من می خوام دندونپزشک بشم. بعد یه ماشین شاسی بلند با یه مگان با یه L90
بخرم بعد شما و بابا رو هم سوار کنم آخه اونوقت شما پیر شدید نمی تونید رانندگی کنید من می
برمتون گردش.
«رفتیم دندونپزشکی، یه پسر بزرگتر از امین با مامان بزرگش اومده بودند اونجا»
امین میگه: مامان وقتی من به سن این بچه برسم تو هم مثل مامان اون اینقدر پیر میشی ؟
من میگم: نه مامان جون این مامانش نیست مامان بزرگشه.
امین:
«به امین جون یاد دادم که از کلمه بدبخت استفاده نکنه به جای اون بگه خوشبخت»
امین میگه: خدایا من بدبخت نه نه من خوشبخت از دست شما چه کوفته مرضی کنم.
امین میگه: مامان شما دوست داشتی چیکاره بشی؟
من میگم: دکتر
امین میگه: پس چرا نشدی؟
من میگم: تنبلی کردم.
امین میگه: مامان شاید من هم تنبلی کنما.
امین به خاله مرضیه میگه: خاله کرمان کرم زیاد داره؟
خاله میگه: نه
امین میگه: من فکر می کردم کرمان جاییه که کرم زیاد داره.
من میگم: دلم برا وندا تنگ شده.
امین میگه: اسم وندا رو نیار که اشکم در میاد.
من میگم: چرا؟
امین میگه: خب دلم تنگ شده براش
اینم وندا خانم عزیز عمه