گل من محمد امینگل من محمد امین، تا این لحظه: 18 سال و 17 روز سن داره

همه وجودم امین جان

آزمایشگاه

  از بچگی عاشق آزمایش کردن بودی و همیشه چیزهای مختلف رو با هم ترکیب می کردی تا معجون درست کنی. مدتیه عطرهای مختلف رو با هم قاطی می کنی و هر چی دم دستت میاد رو داخلش می ریزی تا یه مایع خوشبو درست کنی. با این کار، یکی از عطرهای روغنی بابا رو که خیلی خوشبو بود و دوستش داشت رو خراب کردی این هم قیافه بابا بود موقع دیدن عطر الان هم که داری از عطرهای من استفاده می کنی. دو ماه گذشته 2 تا عطر برا آزمایش هات خریدی  یه دونه عطر هم، اون مغازه ای که من ازش لوازم آرایش می خرم مجانی بهت داد. علاه بر عطر عاشق تشریح بدن حشرات هستی هر روز با امیر حسین میری داخل باغچه مورچه و مگس میاری برا آزمایش  بعضی وقت ها هم با پسرای ...
7 مرداد 1394

عاقبت حرف گوش نکردن

امین جون مدتی بود که اصرار بابا می کردی که آروم رانندگی کنه و تو هم با اسکیت پشت ماشین رو بگیری و همراه ماشین حرکت کنی. هرچی بابا هادی می گفت که این کار خطرناکه گوش نمی کردی تا اینکه دو هفته پیش بابا رفته بود تلویزیون قدیمی رو ببره سمساری ولی کنترل تلویزیون رو فراموش کرده بود زنگ زد و گفت که تو کنترل رو ببری پایین، تو هم از خدا خواسته اسکیتت رو پوشیدی و گفتی من می خوام با بابا برم اسکیت بازی (البته پشت ماشین)   با بابا تا سمساری رفته بودی و خدا رو شکر هیچ اتفاقی هم نیفتاده بود. موقع برگشتن به خونه سوار ماشین می شی و بر می گردین. اما وقتی می رسین خونه بابا که دوست داشته به قول خودش تو رو بیشتر خوشحال کنه میگه تا آخر بلوار می خوای ب...
3 مرداد 1394

منتخب علمی- درسی

پسر گل مامان به عنوان منتخب علمی - درسی مدرسه تلاش انتخاب شد  عکس از معلم و همکلاسی های امین جون کارنامه گل پسر که تمام درس ها را خیلی خوب گرفته.  گواهینامه پایان دوره رباتیک ی این دستبند رو هم خانم معلمتون زحمت کشیدن با یک سی دی (عکس هایی که در طول سال گرفته بودین) همراه با کارنامه به تمام دانش آموز ها دادن. این هم عکس دسته جمعی از کل دانش آموزان و کارکنان مدرسه تلاش (حافظیه) ببخشید عکس ها کیفیت نداره ...
3 مرداد 1394

کمربند نارنجی

امین جون 28 اردیبهشت ماه، کمربند نارنجی گرفتی. مربیتون خیلی  راضیه و میگه که امین خیلی آی کیوش بالاست و خیلی زود پیشرفت میکنه.  ...
3 مرداد 1394

آخرین روزهای مدرسه و تعطیلات

امین جان هفته قبل از طرف مدرسه همه بچه ها رو بردن آرامگاه حافظ برا گرفتن عکس دسته جمعی این فقط عکس دوستای خودته هفته گذشته  3 تا لوح تقدیر و یک بسته خط کش و یک ذره بین بهت جایزه دادن   روز شنبه 2/26 تعطیل بود یکشنبه قرار بود بری مدرسه آماده شدی رفتی پایین ولی آقای زاهدانی نیومد دنبالت زنگ زدیم جواب نداد. زنگ زدیم مدرسه به آقای روشن گفتیم که سرویس نیومده ایشون هم گفتن که فقط 6 نفر از بچه ها اومدن مدرسه دارن بازی می کنن چون درسشون تمام شده نیازی نیست امین بیاد مدرسه تو هم خوشحال و خندون لباس هات رو درآوردی و سریع رفتی تو رختخواب تا ظهر خوابیدی روز دوشنبه جشن پایانی بود، با هم رفت...
31 ارديبهشت 1394

جنگل پالایشگاه

امین جون روز جمعه با دوستت آقا سینا که تازه باهاش آشنا شدی بازی می کردی که بابا هادی تصمیم گرفت ما رو ببره بیرون. از اونجایی که دوستم بهار تازه از ترکیه اومده بود و با من قرار گذاشته بود عصر تو پارک همدیگرو ببینیم. باهاش تماس گرفتم و دعوتش کردم برا ناهار با ما بیاد بیرون ایشون هم قبول کردن و همه با هم رفتیم جنگل پالایشگاه. یکم جلوتر از خودمون یه آقایی شعبده بازی می کرد رفتی ببینی که خوشبختانه دوستت آقای حسین رحیمی رو پیدا کردی و خوشحال و خندون اومدی پیش ما که دوستم رو پیدا کردم . تا عصر با دوستت بازی کردی و ما هم خوشحال از اینکه همبازی داری تا شب نشستیم.  قربونت برم با اون ناز و اداهای دخترونت  ...
15 ارديبهشت 1394

عکس از همه جا

امین جان این جا با طناز خانم تو باغچه دنبال کرم می گشتید.  چند هفته تو زمستون هوا خیلی سرد شده بود. بابا هم مأموریت بود کسی رو نداشتیم که بخاری برامون نصب کنه آخه رادیاتور جواب نمی داد. تو هم تا تونستی لباس پوشیدی که گرم بشی.   بقیه عکس ها ادامه مطلب یه روز از طرف مدرسه رفتین پارک ترافیک (پارک ایرانی)، به گفته ی خودت اونجا خیلی گل پسر بودی و همه قوانین رانندگی رو رعایت کردی به خاطر همین از طرف رئیس شهرداری این تخته وایت برد رو بهت داده بودن. خیلی هم خوشحال بودی که فقط به تو دادن و به بقیه بچه ها کتاب داده بودن اولین کتابی که از کتابخونه مدرسه امانت گرفتی (شهامت موفق شدن) یکی...
9 ارديبهشت 1394