گل من محمد امینگل من محمد امین، تا این لحظه: 18 سال و 30 روز سن داره

همه وجودم امین جان

روز معلم

  دیروز می گفتم: مشقهایم را خط بزن ... مرا مزن روی تخته خط بکش ... گوشم را مکش مهر را در دلم جاری بکن... جریمه مکن هر چه تکلیف می خواهی بگیر ... امتحان سخت مگیر... اما کنون مرا بزن... گوشم را بکش... جریمه بکن ... امتحان سخت بگیر... مرا یک لحظه به دوران خوب مدرسه بازگردان « این هم یک شاخه گل ناقابل به همراه مبلغی پول تقدیم به سرکار خانم نیک پور معلم امین جان» ...
13 ارديبهشت 1393

سیزده به در

امسال عصر روز دوازدهم با خاله ها و دائی ها و آقاجون و مادرجون عازم سد درودزن شدیم جای همه دوستان سبز خیلی جای باصفایی بود فقط تنها مشکلی که داشت اون خونه ای که قرار بود شب اونجا بخوابیم، پنجره هاش شیشه نداشت و تا صبح از سرما همه لرزیدن و هیشکی نخوابید ولی خوب بود تا صبح خیلی خندیدیم و در عوض صبح که رفتیم بیرون با منظره ی بسیار زیبایی روبرو شدیم که شب قبل رو به کلی فراموش کردیم.               غذا دادن گل پسر به سگ جیگر خاله مابقی عکس ها رو هم از خاله جون که گرفتم برات میزارم. ...
10 ارديبهشت 1393

پارک غدیر

21 فروردین با طناز جون و بیتا خانم  رفتیم پارک غدیر (زرقان) حسابی بازی کردین و لذت بردین. جیگر تو ای جاااااااانم پدر و پسر در حال ورزش کردن امین و طناز  (صمد و لیلا ) زیر پتو فیلم می دیدن چون آفتاب بود برا خودشون با پتو سایبون درست کردن. امین دستمال سر طناز خانم رو پوشیده امین به تقلید از طناز   عصر همون روز رفتیم دریاچه نمک ( دریاچه مهارلو) امین جون هم خواب بود وقتی رسیدیم اونجا بیدارش کردیم. امین از این که اون همه نمک رو می دید تعجب کرده بود بیشتر به خاطر اینکه داشت روی نمک ها راه می رفت ذوق زده شده بود و می گفت میخوام بچشم ببینم واقعاً نمکه ولی بابا هادی می گفت نه کثیفه...
3 ارديبهشت 1393

مادر

  مادرم ای بهتر از فصل بهار مادرم روشن تر از هر چشمه سار مادرم ای عطر ناب زندگی مادرم ای شعله ی بخشندگی مادرم ای حوری هفت آسمان مادرم ای نام خوب و جاودان مادرم ای حس خوب عاشقی مادرم خوشتر ز عطر رازقی مادرم ای مایه ی آرامشم مادرم ای واژه ی آسایشم مادرم ای جاودان در قلب من مادرم ای صاحب این جسم و تن مادرم می خواهمت تا فصل دور مادرم پاینده باشی پر غرور مادرم روزت مبارک ناز من مادرم تنها تویی آواز من     ...
31 فروردين 1393

مراحل خواب گل پسر

پسر شیطون ما برای خوابیدن هم آرامش نداره و همش ورجه وورجه میکنه .این هم مراحل خواب این پسر شیطون بلا  دو روز متوالی         سه شنبه 26 فروردین که مریض بودی و نرفتی مدرسه اول رفتیم درمانگاه بعد هم اومدی خونه خوابیدی. این هم پنج شنبه 28 فروردین هنگام درس خوندن خوابت برده بود. امین عصبانی از اینکه من دارم ازش عکس می گیرم. ل الایی شیرازی لالالالا، گل آبشن کاکا رفته چشم روشن لالالالا، گل خشخاش کالا رفته خدا همراش لالالالا گل زیره بچم آروم نمی گیره گل سرخ منی شالا بمونی زعشقت می کنم من باغبونی ...
29 فروردين 1393

قلات

پنج شنبه 21 فروردین با ساره جون دختر عمه امین گلی رفتیم قلات. قبل از رفتن داخل پارکینگ     امین در حال تقدیم کردن شکوفه به من     ...
27 فروردين 1393

اتاق تکونی امین جون

گل پسر مامان امسال خودت کمدت رو تمیز کردی خیلی هم کارتو خوب انجام دادی واقعاً خوشحالم که پسر مرتبی چون تو دارم. قبل از تمیز کردن بعد از تمیز کردن         ...
25 فروردين 1393

تولد

      تا عشق آمد دردم آسان شد، خدا را شکر!   مادر شدم او پاره جان شد، خدا را شکر   شوق شنیدن ریخت حتی گریه اش در من   لبخند زد جانم غزلخوان شد، خدا را شکر   من باغبان تازه کاری بودم اما او   یک غنچه زیبا و خندان شد، خدا را شکر   او آمد و باران رحمت با خودش آورد   گلخانه ما هم گلستان شد، خدا را شکر   سنگ صبورم، نور چشمم، میوه قلبم   شب را ورق زد، ماه تابان شد، خدا را شکر   مادر شدن یک امتحان سخت و شیرین است   دلواپسی هایم دو چندان شد خدا را شکر!!!!   ...
23 فروردين 1393

بهلول و کمک به نیازمندان

داستان کوتاه بهلول و کمک به نیازمندان   روزی هارون الرشید به سربازانش دستور داد تا بهلول دیوانه را به نزد او بیاورند. سربازان پس از ساعتی گشت زدن در شهر بهلول دیوانه را در حال بازی با کودکان یافتند و او را به نزد هارون الرشید بردند. هارون الرشید با روی باز از بهلول استقبال کرد و گفت مبلغی پول  به بهلول بدهند که بین فقرا و نیازمندان تقسیم کند و از آنها بخواهد برای سلامتی و طول عمر هارون الرشید دعا کنند. بهلول وجه را از خزانه هارون الرشید گرفت و لحظه ای بعد دوباره به نزد خلیفه هارون الرشید رسید. هارون الرشید با تعجب به بهلول نگاه کرد و گفت ای دیوانه چرا هنوز اینجایی ! چرا برای تقسیم کردن پ...
21 اسفند 1392