گل من محمد امینگل من محمد امین، تا این لحظه: 18 سال و 15 روز سن داره

همه وجودم امین جان

بهلول و کمک به نیازمندان

داستان کوتاه بهلول و کمک به نیازمندان   روزی هارون الرشید به سربازانش دستور داد تا بهلول دیوانه را به نزد او بیاورند. سربازان پس از ساعتی گشت زدن در شهر بهلول دیوانه را در حال بازی با کودکان یافتند و او را به نزد هارون الرشید بردند. هارون الرشید با روی باز از بهلول استقبال کرد و گفت مبلغی پول  به بهلول بدهند که بین فقرا و نیازمندان تقسیم کند و از آنها بخواهد برای سلامتی و طول عمر هارون الرشید دعا کنند. بهلول وجه را از خزانه هارون الرشید گرفت و لحظه ای بعد دوباره به نزد خلیفه هارون الرشید رسید. هارون الرشید با تعجب به بهلول نگاه کرد و گفت ای دیوانه چرا هنوز اینجایی ! چرا برای تقسیم کردن پ...
21 اسفند 1392

و باز هم چشمها را باید شست...

  شاید کلاسی که ما در آن درس می خوانیم از این هم ویران تر باشد   شاید پای پوشی که با آن می خواهیم در صراط مستقیم قدم بر داریم از این هم کهنه تر باشد   شاید آب گوارایی که می نوشیم از این هم کثیف تر باشد شاید باری که بر دوشمان است از این هم سنگین تر باشد شاید صفای کودکیمان را اینجا، جا گذاشته ایم شاید مردم نتوانند از پشت شیشه های غبار گرفته ی  ماشین هایشان، زیبایی و طراوت نوجوانیمان را ببینند شاید آنچه در دنیا می جستیم از این هم بی ارزش تر بود و شاید کودکی و پیریمان را اندوهی چنین فرا گرفته باشد چشمها را باید شست... جور دیگ...
21 اسفند 1392

نگاهت را به کجا دوخته ای؟

نگاهت را به کجا دوخته ای ؟   چه زیبا می نگری ؟ به آینده می اندیشی ؟ از چهره ات فقط نگاههایت را می بینم . ولی گریه هایش را نمی گذاری کسی ببیند بیا ودوباره لبخند بزن  نگاههایت باشد برای بعد به تصویرت که نگاه میکنم ،دریای سادگی را می بینم وامواج آرامش را از زلال چشمانت ، از چشمه احساست باید وام بگیرم ، تا کمی آرام  گیرم ببخش مرا رفاه زدگی عادت شده است ببخش مرا که دیگر نمیتوانم آن ورای نگاهت را ببینم ببخش که دیگر همه اسکناسهای سبز را می شناسند واز تو غافل شده اند تشنه یک مشت صداقت ویک جرعه آرامش تو هستم . نگران نباش ،آرامش بدون آسایش تو ،آرزوی انسانهای غریب امروز...
21 اسفند 1392

یک روز با طناز خانم

روز چهارشنبه عصر رفتیم خونه ی طناز جونینا که از اون طرف با هم بریم نمایشگاه هفت سین و صنایع دستی، قبل از رفتن امین و طناز با هم بازی کردن ، دعوا کردن ، قهر کردن ، آشتی کردن ، داد زدن ، ما هم      این هم حروف انگلیسی که خاله جون  زحمت کشیدن به امین گلی ما که برا درس زبان کارت گرفته بود کادو دادن. ممنون خاله جون    بعد که بابا هادی اومد با هم رفتیم نمایشگاه امین جون  از اونجا چند تا کاکتوس خرید.        بعد از نمایشگاه رفتیم هایپر استار  عشق خاله هم با ما اومد.  این هم پارکینگ هایپر استار...
11 اسفند 1392

خانه تکانی

لیست خانه تکانی ذهن: پاک کردن گذشته دور ریختن کینه شستن منفی های ذهن جمع کردن تمرکز کاشتن تعادل و پاکی که خوشبوترین و زیباترین گل دنیاست سبز کردن مهر و شفقت خریدن شادی    امین جونِ فرصت طلب که  هر سال موقع خونه تکونی اشیاء قدیمی رو پاتک می زنه (این اشیاء حاصل سال ها تلاش بابا هادی بوده و حالا امین جون به راحتی از اونها استفاده می کنه) (کلکسیون تمبر پستی، سکه های قدیمی کشورهای مختلف، کلکسیون عکس ماشین های مختلف از داخل مجله ها و ...)   ...
3 اسفند 1392

امید خدا

  قابل توجه آنهایی که از ساز مخالف و باد مخالف و جریان ناموافق زندگی می نالند  و نا امیدند : " باد بادک زمانی اوج میگیرد که با باد مخالف روبرو شود ... " تو میتوانی ، کافیست اراده و تلاش کنی ، امید به خدا  با ماست .   ...
3 اسفند 1392

علم یا ثروت

معلم پسرک را صدا زد تا انشایش را با موضوع  «  علم بهتر است یاثروت  »  را   بخواند ... پسرک با صدای لرزان گفت ننوشته ام ! معلم با خط کش چوبی پسرک را تنبیه کرد و او را پایین کلاس پا در هوا نگه داشت پسرک در حالی که دستهای قرمزو باد کرده اش را به هم می مالید زیر لب گفت: آری ثروت بهتر است چون اگر داشتم دفتری   میخریدم و  انشایم را می نوشتم ...      ...
3 اسفند 1392

فراموش مکن

فراموش مکن تا باران نباشد رنگین کمان نیست تا تلخی نباشد     شیرینی   نیست و گاهی همین دشواری هاست که از ما انسانی  نیرومند تر و  شایسته تر می سازد خواهی دید ، آ ری خورشید بار دیگر درخشیدن آغاز می کند  ...   ...
3 اسفند 1392