گل من محمد امینگل من محمد امین، تا این لحظه: 18 سال و 26 روز سن داره

همه وجودم امین جان

کارنامه

امروز با گل پسر رفتیم مدرسه کارنامه گرفتیم. باز هم امین جون ممتاز شده. اینجا هم امین جون داره از آقای نطاق (ناظم مدرسه) کارنامه و لوح الفبا رو میگیره.     صفحه ی اول لوح عکس از همشاگردی ها و معلم امین جون که آقای کشاورز زحمت کشیدن ازشون گرفتن صفحه ی دوم لوح الفبا صفحه ی سوم و چهار علم و دانش كلیدی است كه تمام درها به آن باز می شود  «پسرم تا بی نهایت دوستت دارم»  ...
13 خرداد 1392

مهمان

روز یکشنبه برای ناهار، من و امین جون مهمان خاله مرضیه بودیم. امین و طناز هم حسابی با هم بازی کردند. ولی بعد از ناهار طناز امین رو نیشگون می گرفت. امین هم سر من غر می زد که مامان اصلاً بلند شو بریم خونمون   این هم عکس اهداء موگیر از طرف امین جون به طناز خانم دقت کنید با چه ظرافتی عمل  می کنه این گل پسر قربونون اون خنده هاتون بعد از اینکه می خواستیم بر گردیم امین از بیتا خانم (دخترخاله)‌ دعوت کرد که بیاد خونه ی ما،‌چند روز بمونه. بیتا خانم هم بار و بنه رو بست و با ما راهی شد. اینجا بیتا و امین دارن برای من کیک تولد درست می کنن.  بیت...
8 خرداد 1392

هدیه روز پدر

این هم نقاشی امین جون برای بابا هادی، وقتی نقاشی رو کشید آورد به من نشون داد و گفت: مامان من فکر نکنی که برای بابا قشنگ تر کشیدم ، خانم ها چون لطیف هستن، ظریف هستن، باید نقاشیشون هم ظریف باشه ولی آقایون باید نقاشیشون خشن باشه به خاطر همین آتش کشیدم. تازه من چون فیلم باربی نگاه نمی کنم بلد نیستم نقاشی برای خانم ها بکشم ولی چون فیلم بِن تِن نگاه می کنم برای آقایون خوب می تونم نقاشی بکشم.  (قربونت برم پسر با احساس من) این هم هدیه من به این بزرگ مرد کوچک که خودش رو بردم این ها رو انتخاب کرد. بابا هادی هم از امین جون پرسید که چی می خواد براش بخره. اون هم گفت که برام جوجه پنبه ای بخر بیچاره جوجه ها فکر کنم تا فر...
3 خرداد 1392

روزت مبارک پسرم

پدریعنی تپش درقلب خانه،  پدر یعنی تسلط بر زمانه،  پدر احساس خوبه تکیه بر کوه،  پدر یعنی تسلا وقت اندوه،  پدر یعنی غرور ومستی من، پدر یعنی تمام هستی من، پدرم، همسرم، فرزندم، روزتان مبارک.   ...
2 خرداد 1392

مامان من حوصلم سر رفته

هر روز صبح ساعت 6 با امین گلی و عمه گیتی میریم پیاده روی دو تا کشک از داخل کیف من برداشتی و توی لپت جاسازی کردی امروز با اسکیت اومدی بعد که بر گشتیم صبحانه خوردی و خوابیدی. من رفتم کلاس وقتی برگشتم دیدم بیدار شدی و داری فیلم تماشا می کنی. به محض اینکه من اومدم گفتی مامان ریحانه زنگ زده بیاد خونمون گفتم مامانم نیست الان برم دنبالش، بعد از اومدن ریحانه خانم رفتین داخل بالکن ماسه بازی این هم مسجدی که درست کردید. این هم گنجی که داخل ماسه ها پیدا کردی ظهر موقع ناهار ریحانه خانم رفت، ناهار خوردی و با برج هیجان چند تا برج درست کردی بعد از اون در نقش آهنگساز، چند تا آهنگ ساختی   بعد&nb...
30 ارديبهشت 1392

قهر هم قهر کردن دوران کودکی

قـــهر هم قــهر کردن دوران کودکی، 3 سوته آشتی میکردیم   تازه میگفتیم تا روز قیامت یادته؟؟ امروز امین جون رفت خونه دوستش ریحانه خانم، بعد از 2 ساعت تلفن کردم بیاد. وقتی اومد برام نامه نوشت که باهام قهره تا اُمر (عمر) داره 10 دقیقه بعد کاغذ رو پاره کرد ریخت دور اومد منو بوسید و گفت: تو جیگرمی، عشقمی، عزیزمی، دوست دارم.   ...
27 ارديبهشت 1392

آخرین روز مدرسه

زنگ آخر به صدا درآمد به بلندی چهارسال آموختن سوی خانه بی بهانه ناگهان خالی شدم از شوق خانه آخر امروز روزمان روز دگر بود آخرین روز هم به سر بود آخرین روز مدرسه درکنار در ایستاده با هم یک نگاهی به سر در یک نگاهی به گذشته خاطرات و شیطنت ها روز باران روز برفی روز امتحان آخر زنگ ورزش زنگ پرسش با تو خنده با تو گریه بی تو حالا به چه شوقی بروم دگر به خانه   راه آشنای خانه ، در کنار هم در این دم بچه ها این هم گذشت... عمر ما هم بگذرد عرصه ای دیگر به پشت سر نهیم من چقدر دلتنگتانم بچه ها اشکم الان بر دو گونه است بچه ها این نگاه ها را ببین ،هرکدام کوس جدای...
25 ارديبهشت 1392

چند روزی که گذشت

روز 21/2 آقا فریبرز پسر خاله گلناز به دنیا اومد. مقدمت گلباران عزیز خاله بعداز ظهر من رفتم بیمارستان عیادت خاله گلناز، امین رو نبردم. وقتی اومدم گفتم که طناز هم اونجا بود. امین گفت: چرا طناز اونجا بوده منو نبردی این هم هدیه امین جون به طناز خانم (قلب های روی موگیر را داشته باشید) بازی کردن با دخترهای همسایه دور از چشم طناز خانم توپ بازی   این هم دسته گل امین جون داخل مدرسه،  وقتی از مدرسه اومد گفت مامان بیا از دستم عکس بگیر بزار داخل وبلاگم که وقتی بزرگ شدم ببینم که با مداد چه بلایی به سر خودم آوردم. بازی های دیشب با طناز جون خونه خاله گلناز امروز که از مدرسه...
24 ارديبهشت 1392

هر کس به زبانی صفت حمد تو گوید....

  تا کی به تمنای وصال تو یگانه                      اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه   خواهد به سر آید شب هجران تو یا نه                   ای تیر غمت را دل عشاق نشانه جمعی به تو مشغول و تو غائب ز میانه رفتم به در صومعه عابد و زاهد                      دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجد در میکده رهبانم و در صومعه عابد &nb...
21 ارديبهشت 1392

فست فود امین

دیروز پس از نق زدن های فراوون و تو سرو کله ی همدیگه زدن تصمیم گرفتی که بیای کنار من که داشتم تایپ می کردم بنشینی و سفارش بگیری.  پیتزا مخصوص اون چوب بزرگی که تو دستت هست می گفتی مامان این هات داگ آمریکاییه خیلی خوشمزه هست. سالاد میوه (هندوانه، گوجه، سیب)(چقدر هم که به هم میان)   بعد هم نشستی همه رو خودت خوردی سالاد فصل (واقعاً خوردن داشت خیلی ترد بود) صبح پنجشنبه هم رفتیم مهدکودک عکس های جشن پایانی رو بگیریم. به من گفتی دوست دارم معلم هامو ببینم دلم براشون تنگ شده، به خانم پوست فروش گفتم اجازه داد بری اونارو ببینی. اونا هم از دیدنت خیلی خوشحال شدن. میگفتن برا خودش مردی شده.   ...
20 ارديبهشت 1392