گل من محمد امینگل من محمد امین، تا این لحظه: 18 سال و 26 روز سن داره

همه وجودم امین جان

پانسمان دست

امین گلی دیروز بعد از نوشتن مشق هاش از من اجازه گرفت که بره پایین با نگین و نازنین بازی کنه بعد از کلی بازی و جیغ و داد فراوون امین زخمی اومد بالا، گفت مامان گچ داریم؟ گفتم:گچ برا چی میخوای؟ گفت: می خوام دستمو گچ بگیرم.  گفتم مگه چی شده؟ زخمشو نشون داد و گفت پایین تکنو کار می کردم این طوری شد.     گفتم این که گچ نمی خواد. نشست یه کم فکر کرد رفت و وقتی اومد              ...
18 ارديبهشت 1392

دوستت دارم

  «دوستت دارم» را، من دلاویزترین شعر جهان یافته ام، دامنی پر کن از این گل که دهی هدیه به خلق، که بری خانۀ دشمن که فشانی بر دوست راز خوشبختی هر کس به پراکندن اوست. «فریدون مشیری» ...
16 ارديبهشت 1392

امین میگه 2

امین: مامان، وقتی شما پیر شدید، من بزرگتر از شما میشم دیگه مگه نه؟ من: نه مامان جون، همین طور که شما بزرگ می شی ما هم سنمون میره بالاتر، همیشه ما بزرگتر از شما هستیم. امین: نه مامان، بزرگی که به قد و سن و این چیزا نیست. امین: پس به چیه؟ امین: به جوونیه    امین،هر چیزی رو که داخل مدرسه جا میزاره، یا غلط املائی داره، یا همه ی پولشو خرج کرده و می خواد یه جوری کارهاشو توجیه کنه .... من: امین جون چرا حواست رو جمع نکردی مامان امین: مامان، من دیگه می خوام از این مدرسه برم، از بس این دانیال و اسکندری حرف می زنن، سرم داره میترکه. تو رو خدا منو ببرید یه مدرسه دیگه همش حرف میزنن حواس من پرت میشه بابا هادی هم گ...
14 ارديبهشت 1392

پسر با محبت من

الهی من قربونت برم مادر که اینقدر با محبتی، امروز از مدرسه که برگشتی، رفتی داخل اتاقت، وقتی اومدی بیرون دیدم یه مقدار پول داخل دستاته، گفتی آخی این که چپ و چولست. بعد گذاشتی زیرفرش. من رفتم ناهار آماده کردم. صدات کردم امین بیا ناهار، وقتی اومدی دیدم پولها رو آوردی دادی به من گفتی روزت مبارک. ( بعد هم گفتی مامان اینو بهت میدم چون خیلی دوست دارم، خیلی مهربونی، برام خیلی زحمت می کشی، غذاهایی رو که دوست دارم برام درست می کنی، هیچ وقت بهم دروغ نمیگی ) من هم بغلت کردم تا تونستم فشارت دادم و بوسیدمت. الهی دورت بگردم گل پسر مامان، این بهترین هدیه ی روز زن، در تمام طول عمرم بود.   دوستت دارم پسر مهربانم ...
10 ارديبهشت 1392

مادر

زن بودن کار مشکلیست، مجبوری مانند یک بانو رفتار کنی، همانند یک مرد کار کنی، شبیه یک دختر جوان به نظر برسی و مثل یک خانم مسن فکر کنی! ای بزرگ هنرمندان زمان،‌روزتان مبارک. ...
10 ارديبهشت 1392

این روزها

این روزها امین جون امتحان داره، هم خودش کلافه شده، هم منو بیچاره کرده، خدا نکنه یه روز معلمشون بگه تکلیف به عهده خودتون، دیگه اون روز من بیچاره میشم. دیروز معلمشون گفته بودکه فردا امتحان ریاضی داریم هر چقدر دوست دارید ریاضی بنویسید. امین گفت مامان یه صفحه برام ریاضی بنویس تا من حل کنم، گفتم یه صفحه کمه مامان 5 تا صفحه می نویسم حل کن، گفت تو رو خدا بزار یه روز هم که شده از مشق نوشتن راحت باشم، گفتم پس 2 صفحه می نویسم اگر غلط داشتی به ازاء هر غلط یه صفحه دیگه می نویسم، خلاصه  2 صفحه امتحان 3 تا غلط داشتی اونم به خاطر بی دقتی مثلاً صفر برای 30 نذاشته بودی منم از فرصت استفاده کردم 2 صفحه دیگه با هر کلکی که بود برات نوشتم تو ...
9 ارديبهشت 1392

روز معلم

از پدر گر قالب تن یافتیم            از معلم جان روشن یافتیم «معلمی شغل نیست، هنر است عشق ایثار و فداکاریست»   سپاسگزار معلمی هستم که اندیشیدن را به من آموخت نه اندیشه ها را امروز صبح به امین جون گفتم میخوام بیام مدرسه، گفت نه مامان اگه میشه چند روز دیگه بیا، سریع فهمیدم برای چی میگه نیا، گفتم حتماً حرف زدی میخوای معلمت بهم نگه بعد از اون میخوای تاچند روز آینده ساکت باشی که معلمت بگه پسر خوبیه درسته؟ خندید و گفت از کجا فهمیدی؟ بعد از اینکه امین جون رفت، من هم رفتم بانک یه کارت هدیه خریدم با یه دسته گل و یه جعبه شیرینی رفتم مدرسه، ولی امین جون...
7 ارديبهشت 1392

پسرم همواره به یاد داشته باش

  به جای اینکه به تاریکی دشنام بدهیم بهتر است شمعی بیفروزیم موفق کسی است که با آجرهایی که به سمتش پرتاب میشود بنایی محکم بسازد روز را با خنده شروع کن تا زندگی با خنده در دستانت شکوفا شود پایان دادن به گفتگوهای درون یعنی رسیدن به آرامش اگر به دنبال دوست بی عیب بگردیم هیچ وقت دوستی نخواهیم داشت همواره به یاد داشته باش،موفقیت یک نقطه نیست بلکه جریانی است پیوسته ۹۹ درصد نگرانیهای ما مربوط به مسائلی است که هرگز اتفاق نمی افتند،پس شاد باش اگر میخواهی مانند عقاب پرواز کنی با بوقلمون همراه نشو مالکیت آسمان را به نام کسانی نوشته اند که به زمین دل نبسته اند افکار بزرگ داشته باش،اما از شادیهای کوچک لذت ببر بدبختی ما این حسن ...
2 ارديبهشت 1392

تعطیلات نوروز

روز 27 اسفند آقا امین با آقای پدر رفت آرایشگاه و با موهای مرتب و سشوار کشیده اومد خونه. روز 30 اسفند امین جون رو بردیم آرایشگاه موهاشو مرتب کردیم بعد رفتیم آتلیه عکس گرفتیم. بعد از اینکه اومدیم خونه من هدیه ای رو که براش خریده بودم بهش دادم  (برج تعادل و دو تا CD) خیلی خوشحال شد و تشکر کرد. روز 30 اسفند رفتیم خونه آقاجون بعد از اونجا با خاله مرضیه حرکت کردیم به سمت یزد. آباده که رسیدیم رفتیم رستوران هخامنش شام خوردیم اونجا هم با چند نفر که از لرستان اومده بودند عکس گرفتی برای پروژه ای که باید برای مدرسه تهیه می کردیم. اینجا هم طناز  رو به زور گرفتی که من عکس بگیرم. شب ساعت...
1 ارديبهشت 1392

امین میگه:...

امین میگه: مامان من می خوام در آینده با طناز ازدواج کنم. من میگم: دوسش داری؟ امین میگه: آره خیلی باحاله، الان باهاش بازی می کنم وقتی بزرگ شدم باهاش ازدواج می کنم البته اگه خاله راضی باشه. طناز خانم عزیز خاله امین میگه: مامان من برم پایین با نازنین و نگین بازی کنم؟ من میگم: نه تا امتحانات تمام نشه نمی تونی بری پایین. امین میگه: ای خدا از دست شما چه کوفتی کنم، کوفت بادمجون کنم؟  (کلمه های جدید که از بچه های مدرسه یاد گرفته) امین میگه: مامان کدوم شغل ها درآمد بیشتری دارند. من میگم: دندونپزشکی امن میگه: خب من می خوام دندونپزشک بشم. بعد یه ماشین شاسی بلند با یه مگان با یه L90 بخرم بعد شما و بابا رو هم سوا...
31 فروردين 1392