گل من محمد امینگل من محمد امین، تا این لحظه: 18 سال و 22 روز سن داره

همه وجودم امین جان

جنگل پالایشگاه

امین جون روز جمعه با دوستت آقا سینا که تازه باهاش آشنا شدی بازی می کردی که بابا هادی تصمیم گرفت ما رو ببره بیرون. از اونجایی که دوستم بهار تازه از ترکیه اومده بود و با من قرار گذاشته بود عصر تو پارک همدیگرو ببینیم. باهاش تماس گرفتم و دعوتش کردم برا ناهار با ما بیاد بیرون ایشون هم قبول کردن و همه با هم رفتیم جنگل پالایشگاه. یکم جلوتر از خودمون یه آقایی شعبده بازی می کرد رفتی ببینی که خوشبختانه دوستت آقای حسین رحیمی رو پیدا کردی و خوشحال و خندون اومدی پیش ما که دوستم رو پیدا کردم . تا عصر با دوستت بازی کردی و ما هم خوشحال از اینکه همبازی داری تا شب نشستیم.  قربونت برم با اون ناز و اداهای دخترونت  ...
15 ارديبهشت 1394

عکس از همه جا

امین جان این جا با طناز خانم تو باغچه دنبال کرم می گشتید.  چند هفته تو زمستون هوا خیلی سرد شده بود. بابا هم مأموریت بود کسی رو نداشتیم که بخاری برامون نصب کنه آخه رادیاتور جواب نمی داد. تو هم تا تونستی لباس پوشیدی که گرم بشی.   بقیه عکس ها ادامه مطلب یه روز از طرف مدرسه رفتین پارک ترافیک (پارک ایرانی)، به گفته ی خودت اونجا خیلی گل پسر بودی و همه قوانین رانندگی رو رعایت کردی به خاطر همین از طرف رئیس شهرداری این تخته وایت برد رو بهت داده بودن. خیلی هم خوشحال بودی که فقط به تو دادن و به بقیه بچه ها کتاب داده بودن اولین کتابی که از کتابخونه مدرسه امانت گرفتی (شهامت موفق شدن) یکی...
9 ارديبهشت 1394

پس انداز

با استفاده از چند رهنمود ساده خواهید توانست مسیر مصرف پول نقد خود را تعیین و کنترل کنید.   از هدر رفتن پول جلوگیری کنید. مراقب خریدهای بدون برنامه باشید. از فرصت فروش فوق العادۀ فروشگاهها استفاده کنید. برنامۀ بیرون غذا خوردن را هوشیارانه طراحی کنید. بقیۀ پولتان را بگیرید.  جمع مبلغ خریدتان را پیشاپیش تخمین بزنید. هوشیارانه از موقعیت‌های مختلف برای خرید استفاده کنید. هزینه‌های جاری و روزمرۀ خود را یادداشت کنید. برای مخارج خود حد و مرز قائل شوید. پسر گلم عاشق پول و پس انداز هستی. اینقدر به پول علاقه نشون میدی که بابا هادی اسمتو گذاشته آقای خرچنگ    ...
31 فروردين 1394

سد درود زن

امین جان 21 فروردین با خاله اینا و آقا جون و مادرجون رفتیم سد درود زن. البته به خاطر خطرهای احتمالی هر کسی نمی تونه بره اونجا. فقط کارکنان اون قسمت می تونن هر هفته 3 نفر رو به عنوان مهمان معرفی کنن. ما هم از طرف دوست دایی امیر مهمان شدیم.  کارهایی که انجام دادی:  با بیتا بازی کردی، مشق نوشتی، بیتا ازت درس پرسید، شعر حفظ کردی، آب بازی کردی، صدف جمع کردی، چون 21 فروردین روز مادر بود گل های صحرایی چیدی و به من دادی الهی قربونت برم پسر با محبت من ...
30 فروردين 1394

مدال طلا

امین جان برا امتحان مرحله دوم گاج رتبه اول کلاس، مدرسه، استان و رتبه 68 کشور رو آورده بودی و مدال برنز گرفتی ولی امتحان مرحله سوم، رتبه اول کلاس، مدرسه، استان و رتبه 23 کشور رو کسب کردی و مدال طلا گرفتی. ایشالا امتحان آخر هم که 15 اردیبهشت برگزار میشه با موفقیت سپری کنی. امین جان همیشه  این جمله رو ( من می توانم )  یادت باشه     ...
30 فروردين 1394

سیزده به در

امسال سیزده به در چون اعلام بارندگی کرده بودن ترجیح دادیم بریم باغ خاله گلناز. از روز دوازدهم رفتیم شب هم همونجا خوابیدیم. روز سیزده هم حسابی با محمد و مهدی خاک بازی کردی . عصر که شد دیگه توان راه رفتن هم نداشتی یه گوشه نشسته بودی منتظر بودی برگردیم خونه بخوابی این هم یکی دیگه از سرگرمی های اون روز (سگی که بیرون از باغ 5 تا بچه تازه متولد شده داشت شما هم هر از گاهی می رفتین بهش سر می زدید بعد از ناهار هم براش استخون بردید) از جایی که دارید خاک بازی می کنید عکس ندارم فقط فیلم داشتم نشد برات بزارم. ...
28 فروردين 1394

بابا کوهی

امین جون امروز صبح زود صدات کردم که با ساره جون و عمو مجتبی بریم بابا کوهی. خیلی سریع از خواب بلند شدی و لباس ورزشی پوشیدی. من هم خوشحال از اینکه زود از خواب بیدار شدی سریع آماده شدیم که بریم. موقع کفش پوشیدن شروع کردی نق زدن که چرا کفش سفید من بند نداره من نمی تونم با این کفش بیام بالای کوه، من می خوام تبلت بیارم، من می خوام این کار و کنم من می خوام اون کارو کنم. من هم از خونه رفتم بیرون و اجازه ندادم بیای کوه. چون معتقدم کسی که نق میزنه همسفر خوبی نیست. وقتی رفتیم تو پارکینگ، بابا هادی زنگ زد بهت و گفت سریع بیای پایین، تو هم از خدا خواسته سریع اومدی و نشستی تو ماشین  این هم عکس های بابا کوهی  ...
28 فروردين 1394

استهبان

امین جون امسال حسابدار شرکت بابا هادی ما رو دعوت کرد بریم استهبان باغ  پدرشون. ما هم صبح روز 10 فروردین حرکت کردیم به سمت استهبان. خیلی جای باصفایی بود و از موندن کنار کوه واقعا لذت بردیم.  این هم عکس های پسر گلم در طول مسیر رفت و برگشت. گل زیبایی که تو مسیر آبشار استهبان دیدم. صبح زود که حرکت کردیم تو ماشین خواب بودی این هم یه جای خیلی باصفا که ایستادیم برا صبحانه   با لیوان یک بار مصرف برا خودت بازو  درست کردی   این هم هانیه خانم، خواهر خانم آقای نیکبخت که لطف کرده بودن و آورده بودنش که تو تنها نباشی  این هم چای آتیشی که ...
26 فروردين 1394